- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی معمای ادب را با همین ابیات حل کردی رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی فرستادی به قربانگـاه اسماعـیلهایت را همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی چه شیری دادهای شیران خود را که شهادت را درون کامشان شیرینتر از شهد و عسل کردی رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها با فرزندش حضرت عباس علیهالسلام
جز او بقـیع زائر خـلـوتنـشین نداشت در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت نـجـوای غـمـگـنـانۀ این مـادر صبـور تأثـیر، کـمـتر از نـفـس آتـشـین نداشت جز چشم او که چشمهٔ احساس شد، کسی یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت با آنکه خفته بود به خون، باغ لالهاش از شکوه کمترین اثری بر جبین نداشت بعد از به دل نـشاندن داغ چهـار سـرو دلـبـسـتـگی به واژهٔ اُمالـبـنـیـن نـداشت میگـفت ای دلاور نـسـتوه! ای رشـید! خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت عـبــاس مـن! کـه لالـهٔ عـبـاسـی مـنـی ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت ای ساقی حرم که عـطش تـشنهٔ تو بود ساقی به جز تو سلسلهٔ «یا و سین» نداشت عباس من! شـنـیدهام افـتـادهای از اسب تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت؟ والله، بـعـد زمـزمـهٔ «اِن قـطـعـتـمـوا» چشم تو اعـتنا به یـسار و یمین نداشت تا موج نخلها ز حضورت به هم نخورد دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت تو، مـاه من نه؛ مـاه بـنیهـاشـمی ولی پیـشـانی بلـنـد تو این قـدر چـین نداشت وقتی حسین بر سرت آمد، که یک نظر چـشم تو تـاب دیـدن آن نـازنین نداشت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
در لابـلای بـغـض این کوی و گذرها پـیچـیـده ذکر "وا حـسـینا" در سحرها انگـار در یک گـوشه از تنهـایی خود روضه گرفـته حضرت "ام القـمـر"ها یک فاطمه وقتی دوباره روضه خوان است پُر میشود از عطر یاس این دور و برها دارد بـه دل داغ تــمــام نــیــزههــا را داغ عــلـیهـای قــبـیـلـه، داغ ســرهـا داغـی نــشـسـتـه مــادرانــه بـر دل او داغـی که میمـانـد همیشه بر جگـرها جمع مـصیـبـاتی که او دیـدهست یعنی "ام الـبـنـیـن" شـهـر مـنـهـای پـسـرهـا "وَیـلی عَـلی شِـبـلی" عزیز قلب مادر شـیـرم حـلالت سـاقی بی بـال و پـرها عباس جان، زینب برایم روضه خوانده از کـربـلا، از علقـمه، از "إِنْکَسَر"ها آه از غـریـبـی ربـاب و گـریـههـایـش در لابـلای بغـض این کـوی و گذرها
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
بار دیگر قافیه "یا فاطمه جان" میشود شاد از آنم طبع شعرم خرج جانان میشود با نگاه لطف تو من صاحب دیوان شدم شاعری غافل شود از تو، پشیمان میشود چهرۀ زهـراییات همواره ثابت میکند هر که "زهرایی" شود خورشید تابان میشود یا ابوالفـضلی بگو تا که بـبـیند عـالـمی ارمنی در روضههای تو مسلمان میشود مادر باب الحوائج ! خانهات دارالشفاست درد هر کس که دخیل آورده درمان میشود آب کردی قلب سنگی را میان نوحهات دشمنت هم پای این مرثیه گریان میشود پا به پای نـالۀ جانـسوز هر روز رباب فکر و ذکرت مشک آب و کام عطشان میشود مـادر عـبـاسهـای بـینـظـیـر عـالـمـی یک نفر از نسل تو "عباس دوران" میشود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
به زخم زخم تنت گریه میکنم هر شب برای پـیـرهـنت گـریه میکـنم هر شب شبیهِ سرخیِ خـورشـیدِ آسـمانِ غـروب به دست و پا زدنت گریه میکنم هر شب به خـشـکیِ لبِ مثـل کـویـرت آقا جـان به خشکی دهـنت گریه میکنم هر شب به لحظهای که تنت را گذاشت بین حصیر به بـوریـا شـدنت گریه میکنم هر شب اگر شود ز دو دیده دوباره خون جاری به زخم زخم تنت گریه میکنم هر شب
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
هر کس دلش با مرتضی عمری عجین باشد جای تعجب نیست باید اینچـنین باشد عاشق در این درگاه گردد عارف باالله وقتی که زانوی ادب روی زمین باشد مـن حـتـم دارم خـاتـم انـگـشـتر او را نام عـلیِ مـرتـضی نـقـش نگـین باشد نامش اگر شد فاطمه پس حکمتی دارد او جای زهـرا آمده مـسنـد نـشین باشد وقتی قمر دور سر خورشید میچرخد باید که دسـتـان خـدا در آسـتـیـن باشد اُمُّ الادب، اُمُّ الادب، اُمُّ الادب بی شک اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین باشد جز او چه کس باید که بعد از کربلا عمری سنگ صبور رنج زین العابدین باشد؟! من سر فرود آوردهام در پیش این بانو راز سرافـرازی من قـطعاً همین باشد شاید دلیل اینکه مهدی تشنۀ یاریست تـنـهـا نــبــود اُمِّ ســقــا آفـریـن بــاشـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
از نـام خـود گـذشـت برای دل حـسین گـفت این کـنـیـز بـاد فـدای دل حـسین پـروانـه بـود دور قـد زیـنب و حـسـن شمعی شد و چکـید به پـای دل حسین سرمایهاش چه بود؟ ابالفضلی از ادب عـبـاس را چه کـرد؟ بهـای دل حسین اُمُّ البـنـیـنِ بعد پـسـرهـا چـگـونه بود؟ ابری که گریه شد به هوای دل حسین اُمُّ البنین نه، راضیه او را بخوان که بود راضی به کربلا به رضای دل حسین پای غـم حـسـین فـدا شـد تـمـام عـمـر بوده است او هم از شهدای دل حسین
: امتیاز
|
ذکر نوحه وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای مظهرِ حقّ الیقین، یاسمن بهشت دین بانوی عزّت و ادب، یارِ امیرُالمـؤمنین با حبّ آل فاطمه، حسین حسین وِردِ تو بود در یاریِ دین خدا، عباسْ شاگرد تو بود یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ بانو نگشتهای جدا، یک لحظه از دین خدا در مدح تو این بس که زد، زینب تو را مادر صدا ای که به شور و شوق دوست، شعر شرافت خواندهای برای یاریِ حسین، عباس پَـروَراندهای یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ ز غربت کرببلا، گرچه به قلبت غم رسید عباس شد شهید و تو، در پیش زهرا رو سپید چه ضربهها از دشمنان، بر شاخههای یاس خورد آه از دمی که تیر کین، بر سینۀ عباس خورد یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ هم آسمان و هم زمین، بر روضههایش گریه کرد بجای تو در علقمه، زهرا برایش گریه کرد کنار نهرِ علقـمه، از دار دنیا دیده بست عباس تو با رفتنش، پشت حسین را شکست یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ ای همسر شیر خـدا، برای ما بِنـما دعا تا که شـبـیه شهـدا، شَـویـم اهـلِ کـربـلا به صدق و اخلاص و وفا، ریشهکنِ ستم شویم شبیه بچـههای تو، مـدافـع حـرم شـویـم یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ یا فاطمه اُمُّالبنین؛ عباس تو داده به ما، درس شهامت و شرف مجاهدت در راهِ حق، وَ اعتقاد و هم هدف با پیروی از مکـتبش، لبریز از عنایتیم مثل شـهـیـدان هـمگی، فـداییِ ولایـتـیـم
: امتیاز
|
ذکر نوحه وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بانوی حیدر است؛ حقا که او شفیعۀ فردای محشر است عباس پرور است؛ گفتا کنیز خانۀ زهرای اطهر است اُمُّ الادب، اُمُّ الـقـمـر؛ اُمُّ الـبـنـین، مـادرِ عـباس ما از دعـای خیر تو؛ عُمری شدیم نوکرِ عباس اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، مـادرِ عـباس *********************** ای مادرِ حـیا؛ ما را ببر زیـارت عـباس کـربلا ای مادر وفا؛ دست مرا مکن ز ابوفاضلت جدا سرمایۀ دامان توستَ؛ آن یوسفی که خوش قد و بالاست عباس تو، بعد از حسین؛ پشت و پناه زینبِ کبراست اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، مـادرِ عـباس *********************** ای مظهر ادب؛ عباس را تو داده ای درس ها به کربلا هم درس معرفت، هم درس شجاعت و ادب و هم وفا سرمشق تو؛ در زندگی، بوده محبت اولاد فاطمه جانم فدای فاطمه، در کل زندگیت بوده زمزمه اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، اُمُّ البـنـین، مـادرِ عـباس
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
میگویَم از رودی کَز او یَم میشود تأمین از اشک او بـاران نـمنـم میشود تأمین با دودِ آهَـش شـعـلۀ غـم میشـود تأمین از دستپختش رزق عالم میشود تأمین قربان فقـری که مرا مسکـینترین نامید مـن را گـدای سـفـرۀ امالـبـنـیـن نـامـیـد تو آمـدی تا دست حـق را آسـتـین باشی مثل ستـونی، محـکـماتِ بیتِ دین باشی انگـشـتـریِ عـشق را نقـش نگین باشی اصلاً به تو میآیـد عـباسآفـرین بـاشی هستیِ معشوقِ فرات از نورِ هست توست تـربـیت مـاه بـنیهـاشـم به دست توست فصل خزان را خندههای تو بهارش کرد جاروی تو عرش زمین را بیغبارش کرد بیتِ علی را نور چشمات نو نَوارش کرد لـفـظِ ادب را نـام تو با اعـتـبـارش کرد این احترامی که به زهرا میکنی، عشق است در قلب حیدر خویش را جا میکنی عشق است از آن زمان که نور تو در خـطِّ دید آمد جـبریل بالش را به خاک تو کـشید، آمد کـوه صلابت از وقـارت تا شـنـیـد، آمد چار آیـنـه از شـیـشـۀ عـمرت پـدیـد آمد خرج علی کردی همین احساسهایت را نذر حـسینات کـردهای عـباسهـایت را امّا امان از ساعتی که قلب دنیا سوخت از تشنگی لبهای خشکِ روح دریا سوخت روی لب طفلان صدای آب، بابا، سوخت تا تیر بر مشکی اصابت کرد، سقا سوخت رد سـیـاهـی روی مـهـتـابِ شـبت افـتاد عـباس تا نقـش زمـین شد، زینبت افـتاد دیگر پس از او تیرهای بیدرنگ انداخت آن نیزهداری که به سمت شاه سنگ انداخت خونابه روی رملهای سرخ، رنگ انداخت نامردی آنجا بر لباس کهنه چنگ انداخت سرنـیـزهها شاه تو را از حال میبردند اربـاب مـا را تـا تـهِ گـودال مـیبـردنـد جـسم حـسیـن تو معـمـا شد، نـبودی که نیـزه میـان حـلـق او جا شد، نبـودی که بالای تل، زینب قدش تا شد، نبودی که پای حرامی در حرم وا شد، نبـودی که ای وای از اطفال، از اطفال، از اطفال شـمـر از تهِ گـودال آمد در پیِ خـلخـال زینب کجا و نـاقـههـای بیامـان، بیبی زینب کجـا و آنهمه زخـمزبـان، بیبی زینب کجا و مجـلس نا محـرمان، بیبی زینب کجا و ضربههای خیزران، بیبی نامحرمان اطراف زینب تاب میخوردند با حـرمـله پیـش ربابت آب میخـوردند
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای دلـت بـنـد امــیــر الـمـؤمـنـیـن رشـتـههـای چـادرت حـبل المـتین یـک ربـاعـی داشـتــه دیــوان تـو چــار گـل روئـیـده بـر دامـان تـو مـثـل قــطـره آمـدی، دریــا شـدی خـاک بـودی، تـربت اعـلـی شدی ای به روح تـو ســلام اهـل بـیـت عــارفـی تـو بـر مـقـام اهـل بـیت تو همه تن بودى و جان شد عـلی در کـویـر تـشـنـه باران شد عـلی آنـکـه حـکـم صـبـر از الله داشـت پیش چشمت سر درون چاه داشت وقت رفـتن پـیـش چـشـم زیـنـبـین گـفـتهای عباس را، ای نـور عـین حــال آورده بـشـیــر از ره خـبـر کــاروان عــشــق آمــد از ســفــر بـنـد قـلـب دخـتـر زهـرا گـسـست تـا کــنـار عـلــقــمـه افـتــاد دسـت تـا عـلـمـدار حـرم از حــال رفـت یوسف زهـرا سـوی گـودال رفت روز، سینهزن شد و شب گریه کرد شـمر تا خـنـدیـد زینب گـریه کرد تـو نـبـودی خـیـمـه را آتـش زدند عــشـق را در کـربـلا آتـش زدنـد خـوب شد مـادر نـبـودی، ناگهـان سـرخ شد از خـشم چـشـم آسـمان خوب شد مادر نبودی، سر شکست در حـرم گهـواره اصغـر شکست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
تا در حـریم امن ولا پـا گـذاشـتـهست پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست رنگ خدا بگیرد از او نور هر سحر چـادر نـمـاز فـاطـمه را سر کـند اگر عـطـری شـبـیه یـاس پـراکنده میکند مانند فـاطـمـه به عـلـی خـنـده میکند ما که بیـانـمـان به مـقـامـش نمیرسد حـتی گـمانـمان به مـقـامـش نمیرسد تنها شنـیـدهایم که او هـمسر علیست یا بهتر اینکه فـاطـمۀ دیگر عـلیست آن لحظههای سمت خـدا پَـر کشیدنش از بچـههای فـاطـمه، مـادر شنـیـدنش از لحظههای خاطرهانگیز خلقت است زیباترین تصور عشق از محبت است مـاه عـلـی به نافـلههـای شب است او سنگ صبـور درد دل زینب است او از بس که نام فاطمه نزدش مقام داشت خـیلی زیاد پیش حسن احـترام داشت آمد کـنـیز حضرت حبـلالـمتـین شود زهـرا اراده کرد که اُمّ الـبـنـیـن شـود از آسمان کرامت دستـش فراتر است گـنـجـیـنـۀ مـنـورۀ چـار گـوهـر است یاقوت و درّ و گـوهر و الـماسآفرین صد آفـرین به حضرت عـبّاسآفـرین عباس آفـرید، چه شـیـری عجـب یلی آئــیــنــۀ ابـهــت مـــردانـــۀ عـــلـــی آنکه تـوجـه هـمه را جـلـب مـیکـنـد با یک نگـاه معـجـزه در قـلب میکند آن مـاورای حـد تـصـور شـهـامـتـش آن که شکسته پشت حسین از شهادتش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها با فرزندش حضرت عباس علیه السلام
بیتـاب دوست بودی و پـروا نداشتی در دل به غـیر دوسـت تـمـنا نداشتی مادر! شنیدهام که تو در ازدحام زخم جـز ذکر یا حـبـیب به لـبها نداشتی وقتی نـسیم عـشـق وزیدن گرفته بود جـز آرزوی دیــدن زهــرا نـداشـتـی باور نمیکنم که در آن رستخـیز درد دسـتـی بـرای یــاری مـولا نـداشـتـی آن لحـظه میرسـید به بالـینت آفـتاب امـا دریــغ، چـشـم تــمـاشـا نـداشـتـی در مشک تشنه جرعهٔ آبی هنوز بود امــا تــوان بــردن آن را نــداشــتــی تا خـیـمههای نـور اگر آب میرسـید شـرم از نـگـاه تـشـنـهٔ دریـا نـداشـتی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای که بر گلهای زهرا تو ارادت داشتی بعد زهـرا راه در گـلـزار جـنّت داشتی در مـقام و منـزلت آئـیـنۀ نـور و کـمال مظهـر شرم و عـفافی و نجـابت داشتی از نگاه رأفـتت عـطر ولایت میچکـید بر امیـرمـؤمنان ایـمان و الفـت داشـتی عمرتو طی شد به طوف کعبۀ ایمان و عشق دائماً از اشک خود غسل زیارت داشتی عطر مادر باز هم پیچید در گلزار وحی بس که بر گلهای زهرا تو محبّت داشتی خواندهای خود را کنیز خانۀ زهرا، ولی محضر گلهای او قدر و شرافت داشتی هم ادب آمـوز پرچـمدار عـاشورا شدی هم برای بچههایت درس غیرت داشتی در کنار علقمه عباس تو با خون نوشت در قـیام روز عـاشـورا شراکت داشتی مادری میکرد زهرا جای تو در علقمه جای آن رأفت که بر گلهای عترت داشتی واژۀ اُمالبـنـین را خـط زدی از دفـترت در دل از داغ بنین خود مصیبت داشتی تاکه مردم را کنی بیدار از خوابی عمیق با قـیام گـریـههای خود رسـالت داشتی هیچ گه غافـل مشو از حُرمت اُم البنین ای «وفایی» ازخدا هرگاه حاجت داشتی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
گداى خوشهچينم تا قيامت خرمن او را كه حسرت میكشد فردوس عطر گلشن او را نديدم سربلند و سرفرازى را مگر اينكه بديدم محضر اُمُّ البنين خـم گردن او را معين گشته مزد فاطميه دست اين بانوست كه معنا كرده سفره دارِ زهرا بودن او را اميرالمومنين همسر، ابوفاضل پسر، به به بنازم اين مقام و جاه و شأن احسن او را عباى مرتضى را وصله كه میزد گمان دارم كه نخ میكرد جبرائيل بعضاً سوزن او را زيارت میكنم جاى رباب و نجمه و زينب مزار اطهـر او را، مـعـلا مـدفـن او را اگر ديروز جارو كرد زير پاى زينب را كنون جارو كشند اينسان ملائك مسكن او را به او گفتند عباست صدا میزد حسينم كو؟ نـشـانش داد زينب پـارۀ پيـراهـن او را اگرچيزی جز اين میماند از عباس، میدادند فقط دادند دستـش تكّـهتكّه جوشن او را عمود آهنين، تير سه شعبه، نه نه اينها نه فقط شرم از رباب انداخت بين خون تن او را رباب از در كه میآمد دل ام البنين میريخت غـم لالايیاش میبرد بالا شـيون او را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
عـمری بـرای داغ زهـرا گریه کردی هر نیمهشب هـمپای مولا گریه کردی در پای تو خاک بقیع از اشک گل شد وقتی که گفتی «واحسینا» گریه کردی اول بـرای زیـنـب و داغ حــســیـنــش بعـدش برای دسـت سـقّـا گریه کـردی یکـبـار دیـدی که ربـاب از حال رفـته صد بـار مـثـل مـوج دریا گریه کردی دیـدی رقـیـه نیست جـای او سـکـیـنـه هر بـار که میگـفت بابـا گریه کردی خوب است که شام غـریبان را ندیدی با روضههای خار صحرا گریه کردی حرف سه شـعـبه آمد و از حـال رفتی دیدی کسی میافـتـد از پا گریه کردی گـرم عـزای بـچـههـای خـود نــبـودی با گـریـههـای زیـنب امـا گریه کردی تـشت طـلا و خـیـزران را که نـدیـدی ابری شدی با حرف زنها گریه کردی حرف کنیز آمد، سکـینه زود تب کرد لطمه زدی هی صورتت را گریه کردی بیبی نبودی موی دختر بچهها سوخت قـد تــمـام سـیـنـهزنهـا گـریـه کـردی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
گرچه فرقی هست از این فاطمه تا فاطمه ذکرِ یا اُمالبَـنـین یعنی هـمان یا فـاطـمه خانۀ بیفـاطمه هرگز نمیخـواهد علی هست شیـرینیِ مولا در دو دنـیا فاطمه حضرتِ اُمالبَنین از جلوههای فاطمهاست گرچه زهرا رفت اما هست اینجا فاطمه از همان اول همه گفتند مادرجان به او چشمشان میدید در این خانه تنها فاطمه با ادب فـرمود: آقـاجـان بگـو اُمالبَـنـین وَرنه نامش را صدا میکرد مولا فاطمه روز محشر چادر او هم شفاعت میکند تا که میآید به محشر پشت زهرا فاطمه بچههای او هم آری بچـههای فاطمهاند نیست او در کـربلا و هست اما فاطمه بسکه یا اُمالبَنـین از ما گـره وا میکـند هست بر لبهای ما یا فاطمه یا فـاطمه دورِ زهرا بچهها بودند و مولا بود حیف وای از اُمالبَنـین اینبار تنهـا بود حیف
: امتیاز
|
زبانحال حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
سر فرود آوردهام در محضرت بانو رباب ای بقـربانِ تو و چـشمِ ترت بانو رباب این منم اُمُّ البـنـین؛ اُمّ الفـضائل؛ باز هم میشـوم آئـیـنه مثلِ مـادرت بانو رباب سر به زیر انداختم شرمندهام از روی تو تر نشد لبهای خشکِ اصغرت بانو رباب از ابا لـفـضـلم بـیا بُگـذر به حـقِّ فـاطـمه کی حلالش میکنی آب آورت بانو رباب؟ اینقَدَر زاری نکن چیزی نمانده از تنت آب شد آخـر تـمـامِ پیـکـرت بانو رباب روضهخوانی کن بگریم پای صحبتهای تو روضهخوانی کن ز شام و دلبرت بانو رباب لعن و نفرین میکنم مانندِ تو بر حرمله باخبر هستم ز قلبِ مضطرت بانو رباب باخبر هـستم بریده شد گـلـوی کـودکت صبر میخواهم به تو از داورت بانو رباب یادم از عباس میافتد که قولی داده بود میشوم شرمنده بازم محضرت بانو رباب
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
ای بر مدارِ عشقِ عـلی، رُکنِ استوار ای بر سرِ تو سایۀ خورشـیدِ روزگار ای اُمِّ فـضــل و اُمِّ فــداکــاری و ادب مستورهای و گنجِ نهان میشوی شمار ای وسعـتِ کـمالِ تو بر عـقل نـاپـدید پیشِ جلال و حُجْبِ تو زانو زده وقار حقّا کُـمیتِ قـافـیه لـنگ است پیـشِ تو ماندم چگونه مدحِ تو گویم به اختصار با زیـنـبـیـن تا نـفـسِ آخـرینِ خـویـش عـهـدی که داشتی ز وفـا، بود پایـدار خواندی کنیزِ حضرت زهرا تو خویش را اینگـونه نـامِ نـامی تو گـشت مـاندگار سرمشقِ عاشـقی تو به عـشّاق دادهای عـبـاس دادهای و نـدادی ز کفْ قـرار بر عشق و جان سپردنِ در راهِ عشقْ هم پـروردهای ز دامـنِ تــو داد اعــتـبـار عصرِ دهم که سینۀ او تنگ گشته بود راهی سوی شریعه شد از بینِ کارزار در پـیـشِ پـای فـاطـمه افـتاد بر زمین ارثِ ادب ز مادرِ خود داشت آن سوار آه از تنی که روی زمین مانْد بیحسین آه از هجومِ لشگرِ در دستْ حربه دار بهـتـر نبـودی و تو نـدیـدی به کـربـلا روزی که شد به نیزه سرِ آن بزرگوار اُمُّ البـنین که در رهِ دین، بیبنین شده همواره داشت بر پسران خود افتخـار خیمه میان خاکِ بقیع داشت صبح و شام عُمری برای کرب و بلا بود سوگوار در حـشر هم بنای شفاعت، یقـین شود با دسـتِ با کـفـایتِ عـبـاس، بـرقـرار آن را که نیست روی امیدی به سوی خلق گردد به فضلِ دستِ اباالفضل امیدوار
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
خانه دارد همچنان حال و هوای فاطمه دارد از محراب میآیـد صـدای فاطمه بـودنت قـلـب علی را ذرهای آرام کرد همدم حیدر شدی بعد از عـزای فاطمه بــا ادب در خــانــهام ابــیــهـــا آمــدی خـواسـتی امالبـنـین باشی بجای فاطـمه شیعه زهـرایی و در خانه مـولای خود میگذاری پای خود را جای پای فاطمه آمـدی و شـاد کـردی مــادر سـادات را مـادری کـردی برای بچههـای فـاطـمه با وجود مـادری مثـل تو، زینب بازهم میشود دلـتنگ گهگاهی برای فـاطـمه آسـیاب فـاطـمه چـرخـیـد با دسـتـان تو باز هـم آمد سـر سـفـره غـذای فـاطـمه یاد فرزندان خود دادی بگویند اینچنین »مادر ما و پسـرهایش فـدای فـاطمه« ظاهراً در طرح احداث حـرم های بقیع بارگاهت هست در صحن و سرای فاطمه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
گرچه با زهـرای مرضیه برابر نیستی یا به شأن و مرتبت همسنگ کوثر نیستی در مـیان خـانـۀ عـرشیِ زهـرا و عـلی جایگـاه مـادری داری و کـمـتر نیـستی مادری کردی برای زینبین و هم حسین عفو کن روزی اگر گفتم که مادر نیستی چون به قربانگاه کاری شد به گلهای تو تیغ بی پسر ماندی و فهمیدم که هاجر نیستی خوب شد جسم عزیزت را ندیدی خورد تیر خوب شد شاهد به جنگ تیغ و حنجر نیستی خوب شد لب را، تلظی را، ندیدی کربلا لااقل شرمنـده از لبهای اصغر نیستی خوب شد جا ماندی و ماندی مدینه در فراق خوب شد در پیش چشم هیز لشکر نیستی فاطمه، سر، تیغ، حنجر، سنگ، پیکر، آب، آه خوب شد اینجا کنار جسم بیسر نیستی
: امتیاز
|